بی سیمچی

من دست بوس توام که خاکریز را لمس کرده‌ای، خون را دیدی، مرگ را به سخره گرفتی و هم‌چنان در انتظار شهد شهادت می‌سوزی!

بی سیمچی

من دست بوس توام که خاکریز را لمس کرده‌ای، خون را دیدی، مرگ را به سخره گرفتی و هم‌چنان در انتظار شهد شهادت می‌سوزی!

بی سیمچی

هر طرف که می‌نگری شهیدی را می‌بینی که با چشمان نافذ و عمیقش نگران توست که تو چه می‌کنی؟ سنگین است و طاقت فرسا زیر بار نگاهشان حس می‌کنی که در وجودت چیزی در هم می‌ریزد!

یاد شهدای عزیز تنها با دیدن عکس آنها زنده نمی‌شود. زنده نگه داشتن یاد آنها در تداوم راهشان است،چرا که کار آنان ناتمام مانده است. شهید امیر اربابی

بایگانی
آخرین نظرات

صدای اذان را که شنید...

سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۲، ۰۳:۲۷ ب.ظ



ماشین را زد کنار و پیاده شد...


گفتم...


کجا...دیر میشه...باید زودتر برسیم اهواز...


گفت...


مگه صدای اذان رو نشنیدی...


از کجا معلوم تا اهواز زنده باشیم...


با همان یک ذره آبی که داشتیم وضو گرفت و به نماز ایستاد...


همرزم شهید حمیدرضا نوبخت

  • علی صالحی

نظرات  (۳)

از کجا معلوم ثانیه ای دیگر زنده باشیم؟؟
زیبا بود

انسی عوض شده یا زمانه؟ آپم
  • لبخند خدا و بندگی من
  • روحشان شاد و راهشان پررهرو باد.

    من می خواهم در آینده شهید بشوم …
    معلم پرید وسط حرف علی و گفت : ببین علی جان موضوع انشا این بود که در آینده می خواهین چکاره بشین ، باید در مورد یه شغل یا کار توضیح می دادی !!! مثلا پدر خودت چه کاره است ؟
    آقا اجازه … شهید …

    سلام وقت کردی به من هم سری بزن

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی