بی سیمچی

من دست بوس توام که خاکریز را لمس کرده‌ای، خون را دیدی، مرگ را به سخره گرفتی و هم‌چنان در انتظار شهد شهادت می‌سوزی!

بی سیمچی

من دست بوس توام که خاکریز را لمس کرده‌ای، خون را دیدی، مرگ را به سخره گرفتی و هم‌چنان در انتظار شهد شهادت می‌سوزی!

بی سیمچی

هر طرف که می‌نگری شهیدی را می‌بینی که با چشمان نافذ و عمیقش نگران توست که تو چه می‌کنی؟ سنگین است و طاقت فرسا زیر بار نگاهشان حس می‌کنی که در وجودت چیزی در هم می‌ریزد!

یاد شهدای عزیز تنها با دیدن عکس آنها زنده نمی‌شود. زنده نگه داشتن یاد آنها در تداوم راهشان است،چرا که کار آنان ناتمام مانده است. شهید امیر اربابی

بایگانی
آخرین نظرات

۲۱ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۰
آذر




هر لذتـــــــی که از حرام میـــــــچشی


پروردگارت لذتی شیــــــــرین تر از حلال را ، از تو خواهــــــــد گرفت


  • علی صالحی
۰۹
آذر


خـداونـدا، تـو مـی دانـی کـه مـن دلـواپـس فـردای خـود هـسـتـم
مـبـادا گـم کـنـم راه قـشـنـگ آرزو هـا را
مـبـادا گـم کـنـم اهـداف زیـبـا را
دلـم بـیـن امـیـد و نـاامـیـدی مـی زنـد پـرسـه
کـنـد فـریـاد، شـود خـسـتـه
خـداونـدا، مـرا تـنـها تـو نـگـذاری...!!!


لطفا برای هر کپی برداری یه صلوات بفرستید
  • علی صالحی
۰۹
آذر

فقط کافیست هنگام گرفتاری بگویید:


"الهــی رضاً برضـــــــــــاکَ"


"خدایـــــا راضیــم به رضایـــت"


تا محالِ عالم بشــود ممکنِ تــو...


"اللّهم اجعل عواقب امورنا خیرا"


گر نگهدار من آنستــ که من میدام


شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد...


  • علی صالحی
۰۹
آذر


♥•٠·

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: سه نفرند که خداوند آنها را دوست دارد و به رویشان مى خندد و از وجودشان خوشنود است:


اوّل: کسى که هرگاه با گروهى از دشمنان خدا رو برو شود ،


در راه خداوند عزّ و جلّ جانبازى مى کند تا آن که یا کشته شود یا خداوند متعال او را پیروز گرداند و از شرّشان نگه دارد.


 پس خداوند فرماید: بنگرید به بنده‌ام که چگونه براى من جانبازى کرد 

و دوم:

کسى که زنى زیبا دارد و بسترى نرم و گرم، اما نیمه شب از خواب برمى‌خیزد و شهوتش را وا می‌گذارد و مرا یاد مى‌کند


و با من به راز و نیاز مى پردازد، در صورتى که مى توانست در بستر بیارمد.


سوم: کسى که در سفر است و همسفرانش شب


تا دیر هنگام از هر در سخنى مى گویند و یا راه مى‌سپارند و چون خسته شدند، مى خوابند،


 اما او در خوشى یا ناخوشى سحر را به عبادت برمى‌خیزد.


«میزان الحکمه، جلد 6،حدیث10903»


  • علی صالحی
۰۹
آذر

امام حسین (ع) را ابتدا خدا با عشق شهید کرد سپس شمر با شمشیر... 



  • علی صالحی
۰۹
آذر

اگـر پــرسیـدنـدکــوفــه کجاست ؟


بگــو؛کوفه جا نیـست ؛کوفه زمان است .


کوفـه سیاهـچال تــاریـخ است که دنیا پــرستان آلـوده بـه روزمره­ گی 


در آن خواهنـد پــوسیـد . . .


وبنــویــس ؛مـا اهل کــوفـه نیــستیم عــلی تـنهـا بـمانــد .

  • علی صالحی
۰۹
آذر

یــکی از بچه های تفحص اصفهان می گفت :

رفتیــم در خونــه ی شهیــد خبر بدیم که بیاید استخونـهای

شهیـدتون معراج شهداست ، بیایید تحویل بگیریــد،می گفت رفتیــم

در زدیــم، دختــری اومد در رو باز کــرد.

گفتم شما با ایــن شخص چه نسبتی داری ؟ گفت : بابامه

چی شده ؟ گفتــم :جنازه شو پیــدا کردن،می خوان پنجشنبه ظهر بیارن.

دیــدم دختره گریــه کرد،گفت :یه خواهش دارم ، رد نکنیــد ،

گفت : حالا که بعد ایــن همه سال اومده ظهر نیاریدش شب جنازه رو بیارید.

شب شد، همون روز مد نظر تابــوت رو با استخون ها برداشتیــم ببریم

به همون آدرس ، تا رسیدیم دیدیــم کوچه رو چــراغ زدن ،

ریسه کشیــدن ، شلوغه ، میــان ، می رن ، گفتیم چه خبــره ؟

رفتیم جلو گفتیم اینجا چه خبــره ؟

گفتن : عروسی دختــر ایــن خونه است !

می گه تا اومدیم برگردیــم،دیدیم دختــره با چادر دویــد تــو کوچه ،

گفت : بابامو نبریــد ، من آرزو داشتم بابام سر سفـره ی عقد بیــاد ،

من مهمونی گرفتــم، هرکی از در میآد می گه بابات کجاست ؟

بابامُ بیاریــد !

باباشو بردیــم، چهار تا استخون گذاشت کنــار سفره ی عقد . .


السلام علیک یا ام البـکاء یا رقیــه خاتون سلام الله علیها . .


  • علی صالحی
۰۹
آذر


جنگـــــــــــــــ قلم، علم و اندیشه است


کارتان را برای خدا نکنید،برای خدا کار کنید

تفاوتش این است که ممکن است حسن(ع) در کربلا باشد و من در حال کسب علم 

برای رضای خدا....


"شهید سید مرتضی آوینی"


  • علی صالحی
۰۹
آذر

یکی می گفت:دلت پاک باشه،حجاب رو بی خیال . 

دوستش پاسخ داد:پس برو مردم آزاری کن و بعد بگو دلم پاک بود.دروغ بگو و توجیه کن دلم پاک بود. آیا کسی این توجیه رو از شما می پذیره؟


عمل انسان ناشی از عقیده ای ست که در دل دارد.نمی شود کسی دلش پاک باشد و عملش ناپاک...


  • علی صالحی
۰۹
آذر

شب عملیات پلاکشو کند و انداخت سمت سیم خاردارها!


بهش گفتن این چه کاریه! اگه شهید شدی خونوادت چه گناهی کردن


که یه عمر چشم انتظار بچشون باشن!


گفت یه لحظه توی ذهنم اومد که اگه شهید بشم


جنازمو میبرن توی محل و عجب تشییع جنازه ی باشکوهی توی محل واسم راه میفته!


از خدا خجالت کشیدم!


شهدا به چه چیزایی فکر می کردند


من و تو به چی فکر می کنیم!!؟؟ 


  • علی صالحی